تقليد سوت بابايي ولباس جديد رانيا
عزيز مامان به ماماني خيلي وابسته شدي يه دقيقه توي اتاق تنهات نمي توانم بكذارم اينقدر جيغ مي زني كه همسايه ها مي فهمند شبها توي تختت دورت بالشت مي كذارم والا روي صورتت دمر مي خوابي!!!!!!! هر وقت بيدا ري فقط مي خواهي دمر باشي ديشب بابايي با لبهاش صدا در مي اورد و تو عين بابا تقليد مي كردي كاري كردي اينقدر ماماني خنديد كه همه خستكي روز ش تمام شد هي بابايي سوت مي زد و تو عين باباي اين كار مي كردي وقتي بابايي ساكت بود تو هي انجام مي دادي اخ ماماني تو هر روز شيرينتر مي شي اين هم رانيا با لباسي كه ماماني براش دوخته ...
نویسنده :
ماماني
18:39