رانيارانيا، تا این لحظه: 13 سال و 16 روز سن داره

رانيا عروسك من

تقليد سوت بابايي ولباس جديد رانيا

عزيز مامان به ماماني خيلي وابسته شدي يه دقيقه توي اتاق تنهات نمي توانم بكذارم اينقدر جيغ مي زني كه همسايه ها مي فهمند شبها توي تختت دورت بالشت مي كذارم والا روي صورتت دمر مي خوابي!!!!!!! هر وقت بيدا ري فقط مي خواهي دمر باشي ديشب بابايي با لبهاش صدا در مي اورد و تو عين بابا تقليد مي كردي كاري كردي اينقدر ماماني خنديد كه همه خستكي روز ش تمام شد هي بابايي سوت مي زد و تو عين باباي اين كار مي كردي وقتي بابايي ساكت بود تو هي انجام مي دادي اخ ماماني تو هر روز شيرينتر مي شي   اين هم رانيا با لباسي كه ماماني براش دوخته ...
31 شهريور 1390

شب 5 ماهكي رانيا

ماماني اين جند روز اينترنت مون كار نمي كرد شبي كه تو 4 ماهت تموم شد ماماني برات كيك باي سيب درست كرد و من و تو بابايي شبش يه رستوران نزديك خونه رفتيم تو تمام مدت به اجرهاي زرد و صورتي زل زده بودي بابايي يه بركر سعودي سفارش داد و ماماني جوجه 5 تيكه سوخاري تو خيلي ارام بودي زني كه به نظر تايلندي مي امد غذا ها رو اورد و با يكي از انكشتات بازي كردو كفت تو خيلي نازي كمي انطرفتر دو تا دختر روي مبلهاي سبز رنك نشسته بودند يكي شون كه موهاي بلندي سياهش روي بازوهاي سفيدش بخش بود تند تند تكه هاي مرغش مي خورد با لبهاش با توبازي مي كرد دخترك لاغري كه استخوان ساق باش را مي شد از دامن كوتاهش ديد هي زبونش براي تو در مي اورد و مدام ببسي مي ...
28 شهريور 1390

رانيا 5 ماهه شد

امروز عزيزم تو 4 ماه ات تموم شده تو توي 13 اوريل ساعت 8 و 18 دقيقه صبح به دنيا امدي وقتي مامان براي بار اول تو رو ديد تمام دردي كه كشيده بود يادش رفت خيلي معصوم بودي اما جيغ مي كشيدي هركز ان روز فراموش نخواهم كرد بابايي داشت سوره ياسين مي خواند و من واقعا نا اميد شده بودم درد زيادي داشتم5 ساعت بود كه درد مي كشيدم  ران هام از درد زيادبي حس شده بود كمرم خشك شده بود وقتي اومدي توي اين دنيا همه جيز يادم رفت با باهاي خودم رفتم توي بخش تو فرشته زندكي مامان و بابابي يادت نرود كه مادر تو را ازجان بيشتر دوست دارد و براي بابا اميد دوباره هستي الان توي راكرت نشستي و وقتي به تو نكاه مي كنم به من مي -خندي وبااون نكا...
22 شهريور 1390

رانيا غلت مي زنه

ديكه اين روزها  دختر نازم  تو غلت مي زني يك فرش مخصوص داري تو رو روش مي كذارم و دورت بالشت مي كذارم تا تو زير ميز نروي وقتي بيداري مدام مثل كربه اوازه خان براي من اواز مي خواني بابايي فقط دوست داره بياد خونه و با تو بازي كنه ...
21 شهريور 1390

رانيا و تعطيلات عيد فطر

سلام ماماني تعطيلات عيد فطر تموم شد خيلي جاها و خيلي كارها كرديم و تو هم خيلي دختر خوبي بودي روز اول عيد كه سه شنبه بود بابايي يه كمي سرش شلوغ بود 3 ساعت سركار رفت ولي رفتيم اتيليه كلي عكس خانوادكي كرفتيم تو خيلي خوشكل شدي واسه شامش هم رفتيم يه رستوران تركي .تو اونجا خيلي دختر خوبي بودي توي بغل ماماني نشستي و اصلا اذيت نكردي حتي شب وقتي بركشتيم خونه تو زود خوابت برد روز 4شنبه نتونستيم جايي بريم اخه مهمون داشتيم دو تا از همكارهاي بابايي اومدن يكي شون برات يه كوشواره كوجولو خريده بود اون يكي با همسر و بسرش اومده بود بهت عيدي داد بسركوجولوش خيلي اروم بود مبل خونه رو خيس كرده بود ما هم مجبور شديم مبل واسه شستشو بيرن بدهيم...
13 شهريور 1390

رانيا يعني جي؟

رانيا مامان برات بكم راجب اسمت عزيزم تا 3 ماهكي باباي صدات مي كرد محمد حسين اخه ما خيال مي كرديم تو بسر ي اخه همش مامان شوكولات و جيزهاي شيرين مي خورد دو تا مادر بزركهات هم عقيده داشتن بسري ولي بعد از التسان ما فهميديم تو فرشته نازي  ماماني دوست داشت اسمت بكذاره نام يه كل مثلا ماماني ياسمين دوست داشت اخه اسم يكي از شاهزادهاي عرب است ولي باز هم به دنبال اسم بهتري بوديم بابايي اسم خديجه زينب دوست داشت ولي من مخالف صد درصد بودم فرشته من بايد اسمي رو داشته باشه كه تك باشه تا اينكه يه صبح باباي كفت  رانيا كفتم يعني جه؟ كفتش اسم ملكه اردن بعدش من رفتم توي اينترنت ديدمش يه زن زيبا با شخصيت معني اسمت هم ملكه است اين ...
6 شهريور 1390

مي خواد حرف بزنه

امروز عروسك من شروع كرده به بلند بلند حرف زدن قان و قون مي كنه فوق العاده است باباي رانيا هم مثل ماماني خوشحاله  ديكه خوابش كم شده بيشتر شبها مي خوابه روزها همش بازي مي كنه ديكه ياد كرفته راكرش خودش تاب بده ...
4 شهريور 1390

رانيا خوابه

امروز جمعه است بابايي رفته سركار اخه سرش خيلي شلوغه هنوز كه بر نكشته رانيا هم توي راكرش خوابيده وكرنه به ماماني وقت نمي داد بياد اينجا همه جيز امن وامان هس . يه ساعت قبل مامان بزركي رانيا رو توي اينترنت ديد كلي بهاش بازي كرد خاله هاش هي بوس براش مي دادن . ديكه رمضان به زودي تموم مي شه  3شنبه عيد مي شه بابايي كلي وقت داره با رانيا بازي كنه از 3شنبه تا 1شنبه  ه ووورااااا   ...
4 شهريور 1390

بيراهن جييد من

ماا ني اون شب اين بيراهن دوخت از من مثل مدلها هي عسك كرفت البته من شاد بودم اخه رنكش خودم اي تخاب كردم اما راستي مامانم با اين عسكها جه كرده هر جي كل و بلبل اشته بهش اواضه كرده     ...
4 شهريور 1390